سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 92/2/4 | 9:24 عصر | نویسنده : nargesss

وقتی که غم زیاد می شود

آدمی بیشتر به غصه ها خو می گیرد  

یکی یکی پستی ها وبلندی های روزگارت را شمردم

بعد از رفتن پیامبر

بعد از رفتن زهرا

بعد از تنها نشستن با یتیمان فاطمه

بعد از حضور در خانه ای که دربش سوخته

و دیوارهایش دیگر سفید نمی شوند

بعد از همیشه غریبانگی در کوچه های شهر نفاق و کین

بعد از آنچه که دیگر نمی دانم

اما لحظه لحظه درد آورش را این روز ها

در نگاه باران می بینم

کارد به استخوانم رسید

نمی دانم صبر تو از جنس چیست؟

من کم آورده ام

نمی دانم به چه چیز این زندگی بی هیاهو مدام می بازم

و گلایه دارم از خستگی

از ظلم

از حقوقی که باید باشد و نیست

حقوقی که حتی نمی دانم چیست

این جا من زندگی را هم به ستوه آورده ام

حالا دیگر زندگیست که نمی داند من چه از جانش می خواهم

من مانده ام تو چگونه از چاه به ماه رسیدی

و من بی غصه و بی کشیدن ذره ای از سختی های جانکاه تو

خود را این چنین باخته ام

من رفیق بامرام غم ها شدم

تو به جای غصه ها

یار خدا شدی

ساده بگو باران

ساده بگو آنچنان ساده که می باری

من زیر اشک های تو امروز تا خدا پیاده رفتم

در خانه اش باز بود

خجالت کشیدم

بگو باران

نمی خواهم تا ابد پشت این در غریبه بمانم...

 




  • آنکولوژی
  • بازی های کامپیوتری